وبسایت گروه سوناسازان Art Persian building sauna فن و هنر ایران زمین www.healthsauna.ir
 
 
WWW.HEALTHSAUNA.IR
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، به سایت گروه سوناسازان خوش آمدید جهت تماس با ما به شماره 09123240237 تماس بفرمایید . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
 
 
ساعت : ٢:٥٠ ‎ب.ظ
نویسنده : { فربد حیدری } Farbod Heidari
نظرات

معنی جمله  :  قطرات من الحامض

 به معنای : چند قطره اسید

در جمله ای که میخواستم ترجمه کنم قبل از این جمله کلمه ای به معنای اختلاط می آمد که معنی ان میشد ، مخلوط ( میکس  mix ) کردن چند قطره اسید با آب .

 

 

 

 

قطر   قطرا   قطرات   قطران 

معنى قطرات من الحامض فی معجم المعانی الجامع - معجم عربی عربی

 

قَطَرات: ( اسم )

قَطَرات : جمع قَطرة

قُطُرات: ( اسم )

قُطُرات : جمع قِطار

 

 

 

 

کشور  در قطر   قطره   قیر 

معنی قطره اسید در از مجموع معانی فرهنگ لغت - واژه نامه عربی عربی

 

قطره: (نام)

قطره : مجموعه قطره

قطره: (نام)

قطره : جمع آوری آموزش

 

 

 

 

 

 

قَطرة: ( اسم )

الجمع : قَطَرات و قَطْرات

القَطرَةُ : المرَّةُ

القَطرَةُ : واحدةُ القَطْر ، وهو المطَر

القَطرَةُ : النُّقْطَة

القَطرَةُ : دواءٌ سائلٌ یُقطَرُ فی العین

رماه الله بِقَطْرَةٍ : بداهیةٍ صُبَّت علیه

قَطْرَة فی محیط : قلیل جدًّا

( طب ) دواء سائل یقطر فی العین أو الجَفن

 

 

 

 

 

 

قطره: (نام)

PLURAL: قطره و قطره

قطره : زمان افت : یک کشور، یک باران قطره : نقطه قطره : طب مایع چکیدن به چشم خدا انداخت او را رها: پسر، او ریخت و یک قطره در اقیانوس: بسیار کمی (پزشکی) چکیدن داروهای مایع به داخل چشم و یا پلک

 

 

 

قُطُرات: ( اسم )

قُطُرات : جمع قِطَارُ

 

 

 

قطره: (نام)

قطره : جمع آوری آموزش

 

 

 

قِطار: ( اسم )

 

الجمع : قِطارات و قُطُر ، قُطُرات

القِطَارُ من الإبل : عددٌ منها بعضُهُ خَلْفَ بعض على نَسَق واحد

 

جاءت الإبل قطارًا : مقطورةً

القِطَارُ : جمع قَطْرٍ ، وهو المطر

القِطَارُ : مجموعةٌ من مَرْکبات السکة الحدیدیة تجرها قاطرةٌ

فاتَها قِطارُ الزَّواج : فاتتها فرصة الزّواج ،

فاتَهُ القِطارُ : تأخّر ، وصل بعد فوات الأوان ، ضاعت الفرصة علیه

 

 

 

 

قطار: (نام)

PLURAL: قطار و قطر ، قطره

قطار شتر: تعدادی از آنها را تا حدی در پشت برخی از مدل بر روی یک

 

قطار شتر آمد: تریلر قطار : جمع آوری قطر ، باران قطار : یک گروه از ترکیبات راه آهن کشیده شده لوکوموتیو مرگ او قطار ازدواج: شانس ازدواج از دست رفته، مرگ قطار : به تاخیر افتاد، وارد خیلی دیر شده، او از دست رفته فرصت

 

 

 

 

حَمُضَ: ( فعل )

حمُضَ یَحمُض ، حُموضَةً ، فهو حامض

حَمُضَ اللَّبنُ والفاکهة وغیرهما : صَار حامضًا

 

 

 

 

 

اسید: (فعل)

اسید sours، اسیدیته ، آن است که اسید

اسید شیر، میوه و دیگر: ترش تبدیل

 

 

 

 

قُطر: ( اسم )

الجمع : أقطارٌ

القُطْرُ : ناحیة ، جِهَة ، جانب { إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَوَاتِ وَالأَرْضِ فَانْفُذُوا }

ومنه قیل القُطْر : لجملة من البلاد والنواحی تتمیَّز باسم خاصّ

القُطْرُ ومن الإنسان : شِقُّهُ وجانبُه

جمَعَ فلانٌ قُطْرَیْه : تکبَّرَ متغَضِّباً

القُطْرُ من الفَرَس : ما أشرف من أعالیه

وقُطْرُ الدائرة ( فی الهندسة ) : الخط المستقیمُ الذی یقسِم الدائرةَ ومحیطها إلى قسمین متساویین مارّاً بمَرْکزها

أقْطار الدُّنْیا : جهاتها الأربع

أقْطار الضَّاد : الدُّول العربیّة

الْأَقْطَارُ الْعَرَبِیَّةُ : أَیِ الْبُلْدَانُ الْعَرَبِیَّةُ مِنْ جِهَةِ إِنَّ کُلَّ بَلَدٍ قُطْرٌ یُشَکِّلُ إِقْلِیماً أَوْ جِهَةً

قُطْرُ الْمُرَبَّعِ : الْخَطُّ الْمُسْتَقِیمُ الَّذِی یَصِلُ بَیْنَ الزَّاوِیَتَیْنِ الْمُتَقَابِلَتَیْنِ

قُطْرُ الشَّمْسِ الظَّاهِرُ : هُوَ الزَّاوِیَةُ الَّتِی تُرَى الشَّمْسُ عَلَیْهَا مِنْ مَرْکَزِ الأَرْضِ

 

 

 

 

 

قطر: (نام)

PLURAL: قطر

قطر : دست، دست، همراه با {که شما می توانید Tnfzu از قطر آسمان و زمین Fanfzu}

، و گفته شد کشور : عبارت از کشور و مناطق مشخص شده به عنوان خاص کشور و حقوق: آپارتمان و بخشی کیک میوه جمع آوری قطر: رشد Mngilla قطر از پارس ها: چه اشرف از Oaalih و قطر دایره (در مهندسی): خط مستقیم است که از دایره و اطراف آن تقسیم به دو قسمت مساوی مارا موقعیت خود را با قطر حداقل: چهار طرف قطر های عرب: کشورهای عربی قطر عربی: هیچ کشورهای عربی از نکته ای که هر کشور قطر یک منطقه و یا مقصد است قطر جعبه: خط راست بالا بین مخالفت با گوشه قطر خورشید آشکار: این زاویه است که در آن خورشید آن را می بیند از مرکز زمین

 

 

 

 

 

حامِض: ( اسم )

الجمع : حوامِضُ

فاعل من حَمَضَ

وَجَدَ الطَّعامَ حامِضاً : فیهِ حُموضَةٌ

حامِضٌ ( کیمیاء ) : مُرَکَّبٌ هیدْروجِینِیٌّ قابِلٌ للاسْتِبْدالِ والتَّحَوُّلِ بِإِحْلالِ الْمَعْدِنِ مَحَلَّ الهیدْروجینِ الْمُکَوِّنِ لَهُ

حامِضُ البورِیکِ : جِسْمٌ مُؤَلَّفٌ مِنْ بَلُّوراتٍ عَدبمَةِ اللَّوْنِ والرَّائِحَةِ ، یُسْتَعْمَلُ سَماداً فی الزِّراعَةِ وَمادَّةً مُعَقِّمَةً

حامِضُ الکِبْریتیکِ : حامِضٌ زَیْتِیٌّ ، عَدیمُ اللَّوْنِ ، یَمْتَصُّ الماءَ وَیُساعِدُ على تَصْفِیَةِ البِتْرولِ

الْحامِضُ الکَرْبونِیّ : غازٌ فی الهَواءِ ناتِجٌ عَن تَنَفُّسِ الأحْیاءِ والاخْتِماراتِ وَغَیْرِها وَهُوَ الحامِضُ الفَحْمِیُّ

حامِضُ اللَّیْمونِ : حامِضٌ عُضْوِیٌ یوجَدُ فی الحَمْضِیَّاتِ کالبُرْتُقالِ واللَّیْمونِ الحامِضِ

الحامِضُ : ما لذَعَ اللسانَ کالخلّ

الحامِضُ : اللبن الخاثر

حامض الفؤاد : فاسِدُه متغیِّرُه ،

شراب حامض : شراب یُتَّخذ من الخلِّ والعسل ،

الحوامض : الحمضیّات کالبرتقال واللّیمون بنوعیه الحامض والحلو ، والنّارنج وتُسمَّى فی مصر الموالح ،

الحامض النَّوویّ : الحمض النَّوویّ ، مجموعات من مرکَّبات معقّدة توجد فی الخلایا الحیَّة والفیروسات ، تتألّف من البورین والبیرمیدین والکربوهیدرات وحمض الفوسفوریک

 

 

 

 

 

 

اسید: (نام)

PLURAL: اسیدهای

بازیگر از اسید

مواد غذایی ترش در بر داشت: اسیدیته اسید (شیمی): با pH کامپوزیت تعویض و تبدیل فلز جایگزین جایگزین جزء هیدروژن دارای اسید بوریک: بدن تشکیل شده از کریستال های رنگی Adbma، بوی، با استفاده از کمپوست در کشاورزی و مواد استریل اسید سولفوریک: اسید چرب ، بی رنگ، آب جذب می کند و کمک می کند تا برای فیلتر روغن اسید کربن: گاز در هوا ناشی از محله های تنفس و Alachtmarat و دیگری ترش زغال سنگ اسید لیمو: اسید آلی موجود در پرتقال مرکبات و لیمو ترش ترش : چه زبان مسابقه سرکه ترش : شیر Alkhather اسید فواد: فاسد متغیر، نوشیدن اسید شربت ساخته شده از سرکه و عسل، میوه های خانواده مرکبات : پرتقال مرکبات و لیمو هر دو نوع ترش و شیرین، پرتقال تلخ و از مصر مرکبات، ترش DNA هسته ای، گروه از ترکیبات پیچیده موجود در سلول های زنده و ویروس ها، تشکیل شده از پورین و پیریمیدین، کربوهیدرات و اسید فسفریک

 

 

 

 

 

قَطر: ( اسم )

 

الجمع : قِطَارٌ

القَطْرُ : المطرُ

القَطْرُ من الماء والدَّمْع وغیرهما من السوائل : ما قَطَر والجمع : قِطَارٌ

ء

قَطَر: ( اسم )

مِنَ الْبُلْدَانِ الْعَرَبِیَّةِ ( دَوْلَةُ قَطَر ) بِالْخَلِیجِ الْعَرَبِیِّ

القَطَرُ : أن یَزِنَ الرَّجلُ جُلَّةً من تمر أَو عِدْلاً من متاع أَو حبٍّ ونحوِهما ویأخذَ ما بقی على القَطَرُ حساب ذلک ولا یَزِنُهُ

حامض: ( اسم )

حامض : فاعل من حَمُضَ

 

 

 

قطر: (نام)

PLURAL: قطار

قطر : باران قطر از آب و اشک و دیگران از مایعات: چه قطر و ترکیبی: آموزش Ä

 

 

 

قطر: (نام)

از کشورهای عربی (دولت قطر ) در کشورهای عربی حوزه خلیج فارس کشور : که وزن آن مرد ترسو از پاس و یا فقط از لذت عشق، یا مانند آن، و آنچه که از سمت چپ کشور که نمی تواند بودجه را به خود اختصاص ندارد

اسید: (نام)

اسید : بازیگر نقش اول مرد از اسید

 

 

فارسی به انگلیسی

 

 

 

معنا به فارسی

قَطَان :

ج قَطَّانُون : فروشنده پنبه ، بافنده پارچه هاى پنبه اى و فروشنده آن ، پنبه زن ( حلّاج ).

قَطَانِیَات :

مُرادف ( القَرنِیَّات ) است به معناى تیره گیاهى پروانه واران .

قَطَبَ :

قَطْباً و قُطُوباً الرجُلُ : ابروان خود را درهم کشید و خشم کرد .

قَطَرَ :

قَطْراً و قُطُوراً و قَطَرَاناً الماءُ : آب قطره قطره روان شد

- الصَّمْغُ مِنَ الشَّجَرَة : صمغ از درخت خارج شد

- قَطْراً الإِبلَ : شتران را بهم نزدیک گردانید .

قَطِب :

آنکه ابروان خود را در هم کشد .

قَطْب :

ج أَقْطَاب : آهن سنگ زیرین آسیاب که سنگ بالاى آسیاب بر روى آن مى چرخد .

قَطْر :

مص ، ج قِطَار : آب قندى که در اثر جوشش بر روى آتش سفت و غلیظ شود ، باران ، آنچه که از قطره چکان مى چکد .

قَطَّبَ :

تَقْطِیباً [ قطب ] الرجُلُ : مُرادف ( قَطَبَ ) است .

قَطَّرَ :

تَقْطِیراً [ قطر ] الماءَ : آب را قطره قطره روان کرد

- الدّواءَ : آب دوا را بصورت مقطّر در آورد

- الإِبِلَ : شتران را با نظم به هم نزدیک گردانید .

قُطُب :

ج أَقْطَاب : مُرادف ( الْقَطْب ) است .

قُطُر :

بخورِ خوش بو .

قُطْب :

ج اقْطَاب : آهن سنگ زیرین آسیاب که سنگ بالاى آسیاب بر روى آن مى چرخد

- ج اقْطَاب و قُطُوب وَ قِطَبة : ملاک و مدار آن چیز ، بزرگ خاندان و مهتر قوم

- ( فک ): ستاره اى است میان جدى و فرقدان که نماینگر قبله مى باشد

- عندَ الجغرافیِّین : طرف محور زمین که دو قطب مى باشند : قطب شمالى و قطب جنوبى

- ( ه ): نقطه اى است ثابت روى کره اى , تحرّک .

قُطْبَة :

ج قُطَب : میله اى است وسط سنگ زیرین آسیاب که سنگ روئین به دور آن مى چرخد

- عِندَ الجُغرافیین : قطب یا دو طرف محور زمین .

قُطْر :

ج أَقْطار : کشور ، ناحیه ، جانب ، عود که با آن بخور دهند

- ( ه ): خطى است که دائره را به دو قسمت مساوى تقسیم مى کند

- فى الصَّمَغ و فِى المتوازى السّطوح ( ه ) : خط مستقیمى است که دو رأس غیر متتالى را به هم وصل کند ، و در شکلهاى مخروطى مستقیمى است که محلّ هندسى در میان وترهاى موازى را باتجاه معینى نشان دهد ؛ « قُطْرانِ مُتَرافقانِ » ( ه ): دو قطرى است که هر یک از آنها محلّ هندسی براى میان وترهاى موازى با یکدیگر است ؛ « قُطْرُ الشَّمْسِ الظّاهِر »: زاویه اى است که خورشید را بر آن از مرکز زمین مى بیند و درجه آن بین 32 دقیقه و 35 ثانیه در آغاز سال است و 31 دقیقه و 31 ثانیه در اوّل جولاى است که مطابق با دهم تیر ماه مى باشد ؛ « اقْطَارُ الدُّنیا »: جهات چهارگانه دنیا .

قِطَان :

ج قُطُن : چوبهاى هودج ( محمل ).

قِطَة :

( ح ): واحد ( القِطّ ) است به معناى یک گربه .

قِطْر :

گونه اى مس ، مس گداخته ، گونه اى پارچه خط دار .

قطر کره خورشید 109 برابر قطر زمین است | - عند الصوفیّة : در اصطلاح صوفیان بمعناى نور الهى خداوند متعال است | - من الأَیام : روز آفتابی ؛ « بَسَطَ الشی ءَ فى الشَّمْسِ »: آن چیز را در معرض نور و گرماى خورشید قرار داد ؛ « دَخَلَتِ الشمْسُ الى البَیْتِ »: نور خورشید به درون خانه درآمد . :

قطب :

نجیب زاده , ادم متنفذ , متشخص , قطب

قطب کهربائی:

قطب مغناطیسی , قطب الکتریکی , الکترود

قطر :

مورب , اریب , دوگوشه , قاطع دو زاویه , قطر , قطر دایره , ضخامت , کلفتی

قطة :

گربه , شلا ق زدن , قی کردن , شلا ق لنگربرداشتن

قطر :

تقطیرشدن , عرق گرفتن از , چکاندن

 

 

 

 

 

 

 

Words

 

Category              Meaning              Original text

Technology         Drip ( n .)             قطر . تقطر . قطران

Tourism                Dollop   مقدار ضئیل / قطعة طعام ساقطة / قطرات شراب ساقطة

Tourism                Country                بلد / قطر / دولة / وطن / ریف

General                tow [ Ind . Mar .]              قطر

General                thread diameter [ Ind . Mil ]        قطر وسطی للمسننات / قطر / التعشیق

General                radius    عَظمُ الکُعبُرَة , عَظمُ الکُعبُرَة , کُعبُرَة , نِصفُ قُطر

General                pitch diameter [ Ind . Mil ]            قطر درجة المیل

General                dribble feed [ Ind . Mil ]                جهاز تلقیم قطرات / نقط

General                diameter [ Ind . Mil ]       قطر الدائرة

General                diameter             قُطرُ الدّائِرَة

General                diagonal               قُطرُ المُرَبّعِ أو المُستَطِیل

General                Tar emulsion      مستحلب قطرانی

General                Tar          قطران ، قیر

General                Radius of gyration            نصف قطر العطالة

General                Radius of curvature         نصف قطر الانحناء

Industrial             bore - cylinder   قطر الاسطوانة

Industrial             outer diameter قطر خارجی

Industrial             inner diameter  قطر داخلی

Legal      Caliber ; calibre عیار ، سعة ، قطر داخلی

Legal      territory               قطر

Financial               Warpage             جر ، سحب ، قطر

Financial               Diagonal               خط قطری ، قطر المضلع

Financial               Warpage dues  رسوم جر ( أو سحب ، أو قطر )

Financial               Towage               سحب ، قطر ، أجرة القطر

Financial               Caliber ; calibre عیار ، سعة ، قطر داخلی

 

 

 


:: برچسب‌ها: معنی, فرهنگ, گروه, معانی