انجام کارهای چوبی ، نئوپان و HDF و MDF ...
تعمیرات لوازم چوبی
درب طبقه کوبی و کمد دیواری
تلفن تماس : 02177303056
موبایل: 09125185170 علی حیدری
خلاصه کارها :
بطور کلی یه نجار قدیمی مثل پدر من که نزدیک به 50 سال سابقه کار داره میتونه هر چیزی را با چوب بسازه اما با شرایط امروز و وضعیت کارگاه داری دیگه نمیشه مثل قدیم کار کرد و بیشتر تولید کنندگان مجبور شدن به کارهای کاذب رو ببرند یا تولیدی خود را کوچیک کنند .
امروز هم کارگاه نجاری حیدری فقط کارهای سفارشی را انجام میدهند.
و از انجام کارهای بزرگ خود داری میکنند
کابینت پارتیشن
دیوارکوب
درب های تمام چوب
درب های کمدی
جاکفشی
تعمیرات و نصب درب
طبقه کوبی
لمبه کوبی
ساخت لوازم چوبی و ام دی اف یا نئوپان
با تشکر : ..
پدر یعنی...
پدر یعنی : اون کسی که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانش گریه ی فرزندش رو دید ماشین رو داد دستش درحالیکه چشمانش پر از گریه بود گفت : حالا تو موهای منو بتراش .
پدر یعنی : کسی که نمی توانم را زیاد در چشمش دیدیم ولی هرگز از زبانش نشنیدیم .
پدر یعنی : اونی که طعم پدر داشتنو نچشید اما واسه خیلی ها پدری کرد.
پدر یعنی : اونی که کف تموم شهر و جارو میزنه که زن و بچه اش کف خونه کسی رو جارو نزنه.
پدر یعنی : اونی که هروقت میگفت درست میشه تمام نگرانی هایمان به یکباره رنگ میباخت.
پدر یعنی : اونی که وقتی پشت سرش از پله ها میای پایین و میبینی چقدر آهسته میره، میفهمی پیر شده !
وقتی داره صورتش رو اصلاح میکنه و دستش میلرزه ، میفهمی پیر شده!
وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، می فهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه…
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش ، به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری .
خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد .
به سلامتی تمام پدرها!
روزهای کودکی
میخواهم برگردم به روزهای کودکی.. آن زمانها که پدر تنها قهرمان بود عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد بالاترین نــقطهى زمین، شــانههای پـدر بــود
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادرهای خودم بودند تنــها دردم، زانوهای زخمـیام بودند تنـها چیزی که میشکست، اسباببـازیهایم بـود و معنای خداحافـظ، تا فردا بود!
حسین پناهی
==========================
مهر و محبت مرد
زن و دختر جوانی پیرمردی خسته و افسرده را کشان کشان نزد شیوانا آوردند و در حالی که با نفرت به پیرمرد خیره شده بودند از شیوانا خواستند تا سوالی را از جانب آن ها از پیرمرد بپرسد! شیوانا در حالی که سعی می کرد خشم و ناراحتی خود را از رفتار زشت دختر و زن با پیرمرد پنهان کند، از زن قضیه را پرسید. زن گفت: "این مرد همسر من و پدر این دختر است. او بسیار زحمت کش است و برای تامین معاش ما به هر کاری دست می زند. از بس شب و روز کار می کند دستانی پینه بسته و سر و صورتی زخمی و پشتی خمیده و قیافه ای نه چندان دلپسند پیدا کرده است. وقتی در بازار همراه ما راه می رود ما در هیکل و هیبت او هیچ چیزی برای افتخار کردن پیدا نمی کنیم و سعی می کنیم با فاصله از او حرکت کنیم. ای استاد بزرگ از طرف ما از این پیرمرد بپرسید ما به چه چیز او به عنوان پدر و همسر افتخار کنیم و چرا باید او را تحمل کنیم!؟"
شیوانا نفسی عمیق کشید و دوباره از زن و دختر پرسید: "این مرد اگر شکل و شمایلش چگونه بود شما به او افتخار می کردید!؟"
دخترک با خنده گفت: "من دوست دارم پدرم قوی هیکل و خوش تیپ و خوش لباس باشد و سر و صورتی تمیز و جذاب داشته باشد و با بهترین لباس و زیباترین اسب و درشکه مرا در بازار همراهی کند" زن نیز گفت: "من هم دوست داشتم همسرم جوان و سالم و تندرست و ثروتمند و با نفوذ باشد و هر چه از اموال دنیا بخواهم را در اختیار من قرار دهد. نه مثل این پیرمرد فرتوت و از کار افتاده فقط به اندازه بخور و نمیر برای ما درآمد بیاورد!؟ به راستی این مرد کدام از این شرایط را دارد تا مایه افتخار ما شود؟ ای استاد از او بپرسید ما به چه چیز او افتخار کنیم!؟"
شیوانا آهی کشید و به سوی پیرمرد رفت و دستی به شانه اش زد و به او گفت: "آهای پیرمرد خسته و افسرده! اگر من جای تو بودم به این دختر بی ادب و مادر گستاخش می گفتم که اگر مردی جوان و قوی هیکل و خوش هیبت و توانگر بودم، دیگر سراغ شما آدم های بی ادب و زشت طینت نمی آمدم و همنشین اشخاصی می شدم که در شان و مرتبه آن موقعیت من بودند!" پیرمرد نگاه سنگینش را از روی زمین بلند کرد و در چشمان شفاف شیوانا خیره شد و با صدایی آکنده از بغض گفت: "اگر این حرف را بزنم دلشان می شکند و ناراحت می شوند! مرا از گفتن این جواب معاف دار و بگذار با سکوت خودم زخم زبان ها را به جان بخرم و شاهد ناراحتی آنها نباشم!" پیرمرد این را گفت و از شیوانا و زن و دخترش جدا شد و به سمت منزل حرکت کرد. شیوانا آهی کشید و رو به زن و دختر کرد و گفت: "آنچه باید به آن افتخار کنید همین مهر و محبت این مرد است که با وجود همه زخم زبان ها و دشنام ها لب به سکوت بسته تا مبادا غبار غم و اندوه بر چهره شما بنشیند."
==============================
راحت نوشتیم بابا نان داد... بی آنکه بدانیم بابا چه سخت برای نان ، همه جوانیش را داد...
|